پارت پنجاه و دوم

زمان ارسال : ۲۶۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

روز بعد با شوق و رغبت جلوی آینه ایستاده بودم و به پیراهن زیبا و لطیفی که تنم کرده بودم و فوق‌‌العاده اندامم را خوش‌‌فرم نشان می‌‌داد، می‌‌نگریستم. این پیراهن را از کیش برایم آورده بودند و نگه داشتم بودم زمانی که ازدواج کردم تنم کنم که حالا با نامزدی‌‌ این فرصت در اختیارم قرار گرفته بود. خاله سیما خانه نبود و بهترین فرصت بود با حامد تماس بگیرم تا بیاید و خلوتی عاشقانه به هم بزنیم. گو

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالیییییی بوددد مرسیییی😍😍کاشکی الهام و مجید اینطوری میشدن🥺مرسی راضیه جون عالی بود 💋❤️

    ۷ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    مهسا و حامد دغدغه ای مثل شکوه رو تو زندگیشون ندارن‌. ممنونم از نظر قشنگت عزیزم 😍♥️

    ۷ ماه پیش
  • اسرا

    00

    راضیه خانم چراتواین پارت مهسالوس به دورازیه دختربالغ کردیدلباس چشم هاش که گفت یه جوربه کل رمان نمی خوره

    ۷ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    مهسا اولین تجربه‌ی عشق و عاشقیش بود. به خاطر همین رفتارش در ارتباط با حامد خام بود. پیراهن رو به خاطر حامد پوشید اما یه کم طول کشید یخش باهاش باز بشه ♥️

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.